دنیای زیبایی ....
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظاتی شاد و خندان در این وبلاگ سپری کنید.نظر شما مایه دلگرمی ماست
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
◄ΣΞΣ♥мλη☻,Кн☺Ð₪Σ♥ΣΞΣ►
شعــرهــای عاشــقانــه
زنگ تفریح
هرچی که برام جالب باشه ...
فقط به خاطر تو عشق من
دختران افتاب
ღ ღ ღ جاده ها در انـــتظـــــارنـــدـ ... ღ ღ ღ
رمان وشعر
اولین وبلاگ رسمی بانوان سینما
2
جووور وا جووور
عاشقانه
forum
wwW.sardesgin.loxblog.com
پی سی دانلود
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیا .... و آدرس reyhanr.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 71
بازدید کل : 84269
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1

موضوعات
عکس

نويسندگان
reyhane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 18:2 :: نويسنده : reyhane

 



 
 

 
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : reyhane

منتظر کسی باش که اگه حتی در ساده ترین لباس بودی

حاضر باشه تورو به همه دنیا نشون بده و بگه که

                         

          این دنیای منه

 
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 12:20 :: نويسنده : reyhane

گفتمش بي تو چه ميبايد کرد ؟

عکس رخساره ي ماهش را داد ..

گفتمش همدم شبهايم کو ؟

تاري اززلف سياهش راداد ..

وقت رفتن همه روميبوسيد به من ازدور نگاهش راداد ..

يادگاري به همه داد و به من...

                                           انتظار سرراهش را داد

sh.m

 
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 15:28 :: نويسنده : reyhane

همیشه فکر می‌کردم


چون گرفتاریم ، به خدا نمیرسیم


اما امروز فهمیدم


چون به خدا نمیرسیم ، گرفتاریم

 
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : reyhane

 

 

                                                       

 

 

 

اگر تو روی نیمکتی

 

این سوی دنیا

تنها نشسته ای

و همه آن چه نداری کسی ست

 

آن سوی دنیا

روی نیمکتی دیگر

کسی نشسته است

که همه آن چه ندارد

تویی

 

نیمکت های دنیا را بد چیده اند . . .


 
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:چرچیل , :: 14:45 :: نويسنده : reyhane
 
پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:دکتر علي شريعتي, :: 3:5 :: نويسنده : reyhane


 

 

 

رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم.

چون آنها از روي
عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند 

دکتر علي شريعتي


 

 
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 22:19 :: نويسنده : reyhane

http://llamafont.com

یک سایت بسیار جالب حتما دیدن فرمایید

 
پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : reyhane

نظر فراموش نشه !!!!!!!!!!!!!!!!

 
پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : reyhane

در خواب ناز بودم شبی/دیدم کسی در می زند

در را گشودم روی او/دیدم غم است در می زند

ای دوستان بی وفا/از غم بیاموزید وفا

غم با آن همه بیگانگی/هر شب به من سر می زند

 
پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : reyhane
 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : reyhane

گفتی چشم هارا باید شست٬شستم ولی...

  گفتی زیر باران باید رفت٬رفتم ولی...

  او نه چشم های خیس و شسته ام را ٬ نه نگاه دیگرم را

  هیچکدام را ندید...

  فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

  دیوانه ی باران زده !

سهراب سپهری

 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:مترسک , :: 20:41 :: نويسنده : reyhane

مترسک ناز می کند
 کلاغ ها فریاد می زنند
 و من سکوت می کنم....
 این مزرعه ی زندگی من است
 خشک و بی نشان

 

Scarecrow-m.jpg
روزی از مترسکی پرسیدم : ”لابد از ایستادن در این دشت خلوت , خسته شده ای؟”
گفت : ”لذت ِ ترساندن عمیق و پایدار است , من از آن خسته نمی شوم”
درنگی کردم و گفتم :”آری چنین است ؛ چونکه من نیز چنین لذتی را چشیده ام”
و او گفت :” تنها کسانیکه تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند”
و من ندانستم که منظور او ستایش از من …بود یا تحقیر؟
یک سال گذشت ودر این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامیکه باز از کنار او میگذشتم دو کلاغ را دیدم که زیر کلاهش لانه میساخت..

 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 2:35 :: نويسنده : reyhane


 

ویکتور هوگو

قبل از هر چیز برایت آرزو می کنم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،

و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی،

 

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 2:31 :: نويسنده : reyhane

دوستی مانند استاد کهنه است.قدمت تاریخ ، آن را قیمتی می کند.

                                                                                                              گوته

 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 2:23 :: نويسنده : reyhane

معرفت را باید از کفش ها یاد بگیریم که هیچ گاه بدون هم جایی نمی روند.

شیمی نخوانده ام اما می دانم اگر مولکول های اکسیژن تو هیدروژن من ترکیب نشود آب محبت به وجود نمی آید .

کلاغ و طوطی هر دو زشت آفریده شدندطوطی شکایت کرد وخدا آن را کرد ولی کلاغ گفت:هر چه از دوست رسد زیباست.ونتیجه آن شد که می بینید طوطی همیشه در قفس و کلاغ همیشه آزاد.

 
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : reyhane

گفتند ستاره را نمی توان چید ... و آنان که باور کردند ... برای چیدن ستاره ... حتی دستی دراز نکردند ... اما باور کن ... که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره ... دست دراز کردم ... و هر چند دستانم تهی ماند ... اما چشمانم لبریز ستاره شد

 

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : reyhane

شرط عشق(حتما بخوانید)

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

 

موعد عروسی فرا رسید.




ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:میلاد تهرانی,عاشقانه ,نامه , :: 17:36 :: نويسنده : reyhane

 می آیی عاشق می کنی
محو می شوی
تا فراموشت می کنم
دوباره می آیی
تازه می کنی خاطرات را
محو می شوی
به راستی که سراب از تو
با ثبات تر است!!!


 

 بگفتی که دوستم نداری!

به اندازه ی تمام قطره های بارانی..

که بر صورتت می ریزد و من نیز دوستت دارم

بدون توجه به چتری که…. بر روی سرت گرفتی


 می گفتی که طراوت باران من را به خاطرت می آورد،
و سخاوتش سرزمین قلبهارا آرام می سازد.
اما؛ امروز سیل همه چیز را با خود برد،
یاد حرفهای
روز آخرت افتادم!!!


 چندین نامه نوشته ام،
با ادرسهایی که نمی دانم به کجا خواهند رسید!
سلام.
از خدا وند برایت بهترین ها را خواسته ام
می دانم که تو
به آرزوهایت
خواهی رسید!!!

 

 

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : reyhane


به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت
زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت

Who calls you back when you hang up on him
کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی

who will stay awake just to watch you sleep
کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند

wait for the guy who kisses your forehead
در انتظار کسی باش که مایل باشد پیشانی تو را ببوسد[حمایتگر تو باشد]

who wants to show you off to world when you are in your sweats
کسی که مایل باشد  حتی  در زمانی که درساده ترین لباس  هستی تورا به دنیا نشان دهد

who holds your hand in front of his friends
کسی که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگیرد

wait for the one who is constantly reminding you how much
he cares about you and how lucky he is to have you
در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی
و نگران توست و چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد

wait for the one who turns to his friends and says that’s her
در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش  بگوید اون خودشه

 

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : reyhane

انسان نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن . 

 مرغ دریایی آواز خواند انسان نشنید ,

  سپس انسان فریاد زد : خدایا با من حرف بزن ,

 رعد در آسمان پیچید اما انسان گوش نداد .

  انسان نگاهی به اطرافش کرد و گفت :

 خدایا بگذار ببینمت .

 ستاره ای درخشید اما انسان توجه نکرد .

  انسان فریاد زد :خدایا به من معجزه ای نشان بده ,

  ویک زندگی متولد شد اما انسان نفهمید .

 انسان بانا امیدی گریست ,

  خدایا با من در ارتباط باش ,

 بگذار بدانم اینجایی ,

 بنابراین خدا پایین آمد و انسان را لمس کرد ,

 ولی انسان پروانه را کنار زد و رفت...

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : reyhane

 

 

   
 
نگاهي به زندگي و مرگ سقراط

پیش از آن که سقراط را محاکمه کنند، از وی پرسیدند: بزرگ ترین آرزویی که در دل داری چیست؟وی پاسخ داد: بزرگ ترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان در آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم: ای رفقا! چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های عمر خود را به جمع آوری ثروت می گذرانید، در حالی که آن گونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان که مجبور هستید روزی ثروت خود را برای آنان باقی گذارید همت نمی گمارید؟

نکته و طنز
محمد سهل آبادی

منبع:روزنامه خراسان

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 13:56 :: نويسنده : reyhane

حکایت جالب و آموزنده بهلول



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 13:17 :: نويسنده : reyhane

نکاتی بسیار قابل تامل درباره فقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
 
 فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
  
 فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
 
 فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
 



ادامه مطلب ...
 
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : reyhane

یکی از نقاشی های برادرم

 
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:عشق, :: 12:56 :: نويسنده : reyhane

هیچگاه نگذار در کوهپایه های عشق کسی دستت را بگیرد اگر احساس می کنی در ارتفاعات آن را رها خواهد کرد

 

 
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:عاشقانه, :: 12:42 :: نويسنده : reyhane

 

 

 

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

 
 
 
 
حمید مصدق

 

 

 

تو به من خندیدی و نمی دانستی

 


من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"


من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ...

 

 

 

و از اونا جالب تر جوابیه یک شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر است که گفته:

 

 

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد !

غضب آلود به او غیظی کرد !

این وسط من بودم،

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

 

و لب و دندان ِ

 

تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

 

و به خاک افتادم

 

چون رسولی ناکام !

 

هر دو را بغض ربود...

 

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

 

" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "

 

 

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

 

" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 

 

 
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 3:28 :: نويسنده : reyhane

عزیزان لطفا نظر دهید

 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : reyhane

هرگز از رودی که خشک شده است به خاطر گذشته اش سپاسگذاری نمیکنند . . .


 


 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:39 :: نويسنده : reyhane

 

 

وقتی کسی حالش بده بهش نگید :

ای بابا  اینم می گذره ،

نگید درست می شه ،

 

نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش

نمی خواد بخنده! خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟!! غصه…

براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین !!!

از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید. ..

وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین…

شما در حقیقت باید حرف نزنید …

 باید دستش رو بگیرید و تو چشم هاش نگاه کنید یا بغلش کنید یا حتی براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید….

بذارید جلوش اما حرف نزنید ! بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید. ..

ونیازی نیست درآن لحظه نظریه صادر کنید و نصیحت کنید. ..

فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته شما جای اون آدم نیستید! ؟!

شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید  پس نظریه ها و حرف هاتون درحال حاضر به درد خودتون می خوره!

بله ، سکوت کنید…اگه دلش خواست خودش بموقع حرف می زنه …

 

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند… 

 

 

 

 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : reyhane

روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند.

جواب داد:....


اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10....

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر  جلوی عدد یک میگذاریم =1000
                                         
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.


بازی و ریاضی


 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : reyhane

 

 

 

 

 

 


یارو زده روح الله داداشی رو کشته، حالا گرفتنش. می گه حالا چی می شه؟ اعدامم می کنن؟ می گن: پـَـ نه پَــ! می ری مرحله بعد، باید محراب فاطمی رو هم بکشی!

 

به دوستم میگم وی پی ان داری؟ میگه واسه رد شدن از فیلترینگ میخوای
؟پـَـَـ نه پـَـَـ واسه رد شدن از تنگه ابو غُریب میخوام. هم سنگرام
منتظرن!!!

 

 

 

بچه داییم به دنیا اومده .. همه خوشحال و اینا .. مامان بزرگم برگشته
میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟...پَـــ نَ پَـــ میخایم همین جوری
ولش کنیم اسمش بشه:... نیو فولدر



 

 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : reyhane

یاد بگیریم اینگونه باشیم( خیلی زیباست)

این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است . امیدوارم که برای شما و من مؤثر واقع شود!

 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 17:15 :: نويسنده : reyhane

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!

 

 
جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : reyhane

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

!